خواهرزادهام مهرانا، ۷ ساله است. پر جنب و جوش است و جسور و باهوش. از آنهایی که چشم و چال برای کسی نمیگذارند. یکبار دعوتم کرد به بازی. بازی شبیه مار و پله بود. صفحهای شبیه صفحه مار و پله با تاس و مهرههایی کمی متفاوت. اما در صفحهی بازی به جای مار و پله، فلشهای قرمز و آبی کشیده بودند و در خانههای مربعی، متنهایی نوشته بودند تا جنبه آموزشی-تربیتی برای کودکان داشته باشد. از نظر من این همان بازی مار و پله بود. اما مهرانا تاکید داشت که این بازی مار و پله نیست. میگفت: «این بازی نه مار داره و نه پله! پس مار و پله نیست.» به همین دلیل هم قواعد خاص خودش را برای بازی تعریف کرده بود و مسلماً من هم چارهای نداشتم جز تن دادن به قوانین بازیای که او تعریف کرده بود.
مهرانا بازی مار و پله را به خوبی بلد بود. چیزی که برای من جالب بود، تفاوت دیدگاه من و مهرانا بود. تاکید داشت که این یک بازی دیگریست، با قواعد دیگر؛ اما من تاکید داشتم که این همان مار و پله است و قواعدش هم باید همان باشد.
اینجا بود که به یاد مفهوم Shu-Ha-Ri افتادم. خواستگاه این مفهوم هنرهای رزمی ژاپنیست. بیان این مفهوم به این شکل است که برای استاد شدن باید سه مرحله را پشت سر گذاشت. مرحله اول یادگیری اصول، مبانی و تکنیکها از استاد به صورت دقیق و مو به مو است (Shu). مرحله بعد رها شدن از آموزشهای رسمی است. در این مرحله یادگیرنده به بررسی عمیقتر تئوریها میپردازد و از سایر اساتید، فنونی یاد میگیرد و ادغام میکند.(Ha). در مرحله ی آخر (Ri)، فرد صاحبِ سبک منحصر به خودش شده است و بر اساس تجربیات و آموختههای خودش تصمیم میگیرد و اقدام میکند.
مهرانا در بازی مار و پله، به همان مرحله سوم رسیده بود. قوانین خودش را داشت و بازی را جوری عوض کرده بود که احتمال برنده شدنش بیشتر شود. اما چرا خیلی از ما هنوز در قوانین ابتدایی بازی مار و پله ماندهایم؟!