کارل دانکر (Karl Duncker)، - روانشناس آلمانی – در سال ۱۹۴۵ آزمایشی ترتیب داد که نتایجش تا دههها بعد مورد توجه دانشمندان علوم رفتاری قرار گرفت. آزمایشی به نام Candle Problem که دریچههای تازهای به دنیای پیچیدهی انگیزش، شناخت، قضاوت و تصمیمگیری گشود.
این آزمایش به اختصار اینگونه است که یک جعبه کبریت، یک جعبه پونز و یک شمع به شرکتکنندگان داده میشود و از آنها خواسته میشود که سعی کنند شمع را جوری به دیوار متصل کنند که وقتی روشن است، قطرات شمع آب شده روی میز نریزد. (شکل زیر).
راه حل بهینه برای این مساله این است که جعبه پونز خالی شود و آن را به دیوار وصل کرده و شمع را در آن قرار داده و روشن کنیم.
اما نتیجه آزمایش غیرمنتظره بود! اغلب شرکت کنندگان برای حل این مساله راههایی یافتند که هرچند عجیب و خلاقانه بودند اما بهینه نبودند. تفسیر نتایج این آزمایش هدف این نوشته نیست و میتوانید اینجا بیشتر بخوانید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Candle_problem
اما بد نیست بدانید که بعد از دانکر، دانشمندان دیگری با اهدافی متفاوت، این آزمایش را تکرار کردند. یکی از آن دانشمندان «توری هیگینز» (Edward Tory Higgins) – دانشمند، پژوهشگر، نظریه پرداز در زمینه روانشناسی اجتماعی، شخصیت و رشد - بود. هیگینز و همکارانش پی بردند که شیوه «جملهبندی در بیان مساله» منجر به تغییر چشمگیر تعداد افرادی شود که راهحل بهینه را مییابند! تاییدی بر اینکه تغییر در «بیان» میتواند بر شیوه فکر کردن ما و فهم ما تاثیرگذار باشد. گویی که فکر ما در سیطرهی ساختار و محدودیتهای زبانی است که با آن حرف میزنیم. اما چطور؟
در آزمایشی که هیگینز ترتیب داده بود، به بعضی از شرکت کنندگان گفته میشد که روی میز، «جعبه و پونز» وجود دارد و بعضی دیگر گفته میشد که روزی میز «جعبهی پونز» وجود دارد. همین تغییر ساده در جملهبندی، باعث میشد که دسته اول زودتر به این موضوع پی ببرند که جعبه و پونزها دو موجودیت جدا هستند و میتوانند از جعبه به طور مستقل استفاده کنند.
چنین تغییر به ظاهر سادهای، باعث شد که درصد شرکتکنندگانی که به راه بهینه دست مییافتند از ۲۵ به ۵۰ درصد افزایش یابد! موید این موضوع که ساختار زبان، بر درک ما از مساله و تجهیزات و قوای ذهنی ما، تاثیری پنهان اما شگرف میگذارد.
اینها را گفتم تا برسم به این نکته که تمام آنچه که در Domain-Driven Design ذیل سرفصل UL گفته میشود، اهمیتی بسیار بیشتر از آن دارد که در نگاه اول به نظر میرسد. «هیگینز» به ما نشان داد که زبان ابزار پر رمز و رازی است که به راحتی بر ذهن ما اثر میگذارد و نباید اهمیتش را دست کم گرفت.
من فکر میکنم آنچه که اوانس در ضرورت UL بیان کرده، هر چند که اشارهی مهمیست، اما کافی نیست. اوانس از چرایی ایجاد UL سخن میگوید ولی درباره چگونگیاش سکوت میکند. مانند مسافری که به مرز کشور زبانشناسان میرسد و از همان خط مرزی به آن سرزمین نگاهی میکند و از پهناوری این سرزمین شگفتزده میشود و سرانجام تصمیم میگیرد که پا به آنجا نگذارد و بر گردد به سرزمین خودش. بنابراین اگر گسترش ارزشمندی در مرزهای DDD صورت بگیرد، آن گسترش از همین ناحیه خواهد بود. ورود به سرزمین زبانشناسان و فهمیدن اینکه زبان و ذهن چه بر همکنشهایی دارند و این کنش واکنشها چگونه بر خروجی تحلیل دومینهای پیچیده تاثیر میگذارد.